من همانم که ناصرخسرو بیست شده و تاریخ ادبیات دکتر ع رو بیست شده و تاریخ زبان بیست شده و باز هم از کلاس مرجان بیست گرفته و معدلش تا این‌جا که اعلام شده، بوده 19.80 و این همان ترمی‌ست که رها کرده بودش از اضطراب.
  • چهارشنبه ۸ مرداد ۹۹

کار تابستانه‌م با سعدی تمام شد. بیدار موندم که همین امشب تمومش کنم و حالا تابستانه، هوا گرمه و از بادزدن‌های لحظه‌ای پنکه خنک و موسیقی Calm The Wind داره پخش می‌شه و آرامم، با لبخند، کمرنگ. چندلحظه دیگه می‌خوام برم زیر پشه‌بندم و چشم‌هام رو ببندم و آسوده بدنم رو به خواب ببرم و روحم رو به رویاها و خیالات. حالم خوبه. مثل خلوت شب‌های کار، شب‌های هنر. مثل وقتی به جایی از این جهان که وابسته به منه، چیزی که می‌خواد رو می‌دم و بعد با خودم آروم می‌گیرم. میزم رو مرتب می‌کنم فردا و هرکاری رو که دوست داشته باشم در این تابستونم انجام می‌دم.

  • چهارشنبه ۸ مرداد ۹۹

بعضی وقت‌ها نمی‌دانم بعضی کلمات را باید معنی کنم یا بگذرم. سر بلند می‌کنم با داد و فریاد از مام‌بزرگ که سیر پوست می‌کند می‌پرسم مفلس می‌دونی یعنی چی؟ می‌داند. می‌گذرم.

  • شنبه ۴ مرداد ۹۹

?How can I survive from darkest nights
  • شنبه ۴ مرداد ۹۹

وقت مورد علاقه‌ام برای کارکردن در روز حالاست. نورها به نسبت متعادلی رسیده‌اند و هوا لطیف است و با وزش دور کند پنکه بهتر و ظرف‌ها را شسته‌ام و ذهنم آرام است و مام‌بزرگ خوابیده و خانه در سکوت و خاموشی است و نورهای طبیعی هرگوشه‌اش را روشن کرده‌اند. می‌توانم موسیقی بگذارم و با خودم زمزمه کنم و بگردم ببینم سعدی دارد چه می‌گوید. مکالمه در جریان است. مثل یک مهمانی صمیمی کوچک. کنار هم نشسته‌ایم و گپ می‌زنیم. بعدازظهر تابستان بخیر.

  • دوشنبه ۳۰ تیر ۹۹

میون کار همیشه چیزهای جالب می‌فهمم. مثلاً این‌که درازنای شب اندوهان رو نصرت رحمانی از سعدی گرفته. درازنای شب از چشم دردمندان پرس.

این‌جور وقت‌ها قلبم سرحال می‌شه.

  • دوشنبه ۳۰ تیر ۹۹

هری پاتر رسیده به آن‌جا که هاگرید هری و هرمیون رو از سر مسابقه می‌بره پیش گراوپ و هم دوست دارم خوندن جزئیات کوچکش رو هم یک‌کم بی‌حوصله می‌شم از نزدیک‌شدن به آخرش. اما می‌دونم خوندنش خوبه. که خوندن جام آتش خوب بود. باید بگذاریم احساسات نه اون‌طور که بازتولید سرهم‌بندی شده‌ی ذهن ماست، که با کلمه‌هایی که واقعاً شکل‌شون داده‌ند در ما ته‌نشین بشن. دوست دارم هری خوندن رو. همیشه.

  • دوشنبه ۳۰ تیر ۹۹

شبیه وقت‌های خلوتم با خودم شده. دلم می‌خواهد شکل استراحت‌های آخر روز باشد وقتی فکرها زیباتر است. خودم را دوست دارم، وقتی زیبا فکر می‌کنم را و چیزهای کوچک قشنگ زندگی. چرا می‌ترسم از این‌که ذهنم دیگر نتواند؟ ببین چه خوبم. ببین زندگی چه ریزه‌کاری‌های شیرینی دارد. خوب خوابیده‌ام. فردا غذا می‌خورم و هرروز کمی حالم بهتر می‌شود‌. یک مکالمه‌ی خنده‌دار برقرار می‌کنم، چندتا ایده‌ی بامزه می‌سازم، فردا صبح زود می‌روم می‌نشینم روی پله‌ها و به آسمان و درخت‌ها نگاه می‌کنم. خوب است کمی با خودم وقت بگذرانم. من بسیار زیبا زندگی می‌کنم و می‌دانم از خودم خوشم می‌آید. می‌خواهم برای خودم تعریف کنم.

  • دوشنبه ۳۰ تیر ۹۹

دست‌هام درد می‌کنه.
خوابم نمی‌بره.
پرتیک مکرر می‌خونه.
  • جمعه ۲۷ تیر ۹۹

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • چهارشنبه ۲۵ تیر ۹۹
Designed By Erfan Powered by Bayan