not giving a shit and it's okay.
خدایا، میدونم دوستم نداری. حالا من هم خودم رو دوست ندارم.
فقط اینکه کاش یک وقت بتونی من رو ببخشی.همین.
هروقت که حس میکنم بسیار تنها هستم، اینجا هست که بدانم در تنهایی حالم خوب است، تنهایی برایم امن است و بودن من پررنگ و قطعی است حتی در تنهایی و با چشمهای بسته.
من که ز دست جور تو آه ز دل نمیکنم
آینهروی من دگر از چه سبب مکدری
فکر کنم در یک سال اخیر اولین کسی بود که حال پرسیده بود و میخواست بشنوه. گفتم:
به هم پیچیده و گیر کرده. گیر کردهم در زندگی. در هر طرف و هربعدی که داشت زندگی من گرفتار شدهم و زورم نمیرسه به اینکه هیچکاری براش بکنم و توان تحملکردنش رو ندارم و امید گشایش هم. هیچ تصور و خیالی از آینده نمیتونم به ذهنم راه بدم. اندازهی همون ثانیهای که در اونم زندگی میکنم و هول و هراسهای بزرگ دارم. و اینکه عادت ندارم به ناچاری، خوی مصمم و زحمتکش و خیالپردازی دارم و مجبورم سرکوبش کنم، کمترین و کوچکترین مشکلمه.
گفتند نقدم بسیار دقیق بوده. بعد محمد را آوردند که چون تمرینی است، او هم نظرش را بگوید. محمد همان محمد کلاس دکتر طایفی بود که از پایاننامهاش چهها شنیدیم ما. چهارشنبه صبح که جمعوجور میکردم و مینوشتم، حالم را عوض کرده بود. داستان برده بود مرا و من وسط یک زندگی دیگر بودم، آنی که دوستش داشتم. زندگی در مقام یک پژوهشگر. قصه آنقدر حالم را خوب کرده بود، بلند با آن حرف میزدم. با آن زندگی میکردم. انگار نویسنده اینجا نشسته بود و با او حرف میزدم که چهقدر کیف کردم از این نکته که اینجا قایمش کرده. دورواطرافم را پر کرده بودند نویسنده و فکرها و شخصیتهایش. حس میکردم از همه آشناتر به او منم. او حساب کرده روی آشناییام و من هم حقش را ادا کردهام. خیلی مزه کرد تجربهام با این داستان. محمد که حرف میزد جدا از تعریفها که به کنار، حس کردم نویسنده راضی است از اینکه همهچیز در داستانش دیده شده. همین کافی بود برای من. نقد من اولین نقدی بود که در این دوره خوانده میشد. اضطراب نداشتم اما، شجاع بودم و به خودم و بینشم و رابطهام با متن، مطمئن. میدانستم او همهی رازهایش را گفته و من خوب و ساده بیانشان کردهام.
مگه میشه آدم کار بکنه و دلش نخواد ازش حرف بزنه؟ مگه میشه آدم بخونه، یاد بگیره و نخواد اون رو با بقیه سهیم بشه؟ نمیخونند، کار نمیکنند.
زمستون انقدر مونده که یادم رفته چهجوریه وقتی از خواب بیدار میشی و نمیخوای خودت رو بکشی.