- دوشنبه ۹ تیر ۹۹
وضعیت پستمدرن، باید بخوابم. فردا یکشروعیست که هیچ تصوری از چگونگیاش ندارم. که پیش از شروع آرزوی تمامشدنش را کرده بودم. وضعیت پستمدرن، تو مرا بسیار غمگین کردی. زن توی گوشم آرامآرام میخواندت و من خرد میشدم. از تو نجاتی نیست جز به تو تنندادن و از تو عقبنشستن. وضعیت پستمدرن، تو دیوانهای، ناهنجاری و من بسیار دوستت دارم چراکه بسیار رنج میکشی.
من زیبا هستم؟ تو فکر میکنی من زیبام؟ من دیگر دوستت ندارم، اصلاً منتظر نیستم بیایی باهم برویم ستارهها را بشمریم، من شاید نیایم دیگر تا تو را در کوچه و خیابانها اتفاقی ببینم. اما بگو مرا دیدی؟ فکر کردی با خودت که من قشنگم؟ و مرا هنوز دوست داری؟ آن شکلی که برایم نوشتی دوستت دارم؟ مثل همان روز که م را دیدی و با دوربین عکسش را برداشتی، از تماشای من محو شدی؟ فکر کردی که ای کاش پیش چشمانم بودی و دکمهی شاتر را میزدی؟ میدانی چهقدر متنفرم از اینکه مرا آنروز ندیدی؟ و چهقدر غصهدار که تصویری که داری از من، همین قاب دودی است که رو به تو نیست.