41

گفته بودم که نمی‌تونم بایستم. یک بی‌قراری در من هست که وقتی می‌رم پارک و می‌نشینم روی نیمکتی، درونم رو می‌خوره که پاشو برو. قدم‌زدن رو دوست دارم و تماشاکردن رو و غریبه‌بودن رو، ولی نمی‌دونم چرا نمی‌تونم بی‌مقصد باشم. نمی‌تونم برم بیرون برای این‌که راه برم. اگر بیرون باشم برای کاری، بعدش یا یک موقع که زمان اضافه دارم، می‌رم انقلاب، کتاب‌فروشی، شاید کافه، قدم‌زدن میون آدم‌ها. بسیار راه می‌رم هرروز. اگر بدونم که سرانجام مقصدی هست. از گفتن این حس خوبی پیدا نمی‌کنم به خودم؛ خیلی وقته که بیرون از خونه نبوده‌م. همه‌ی کارهای ضروریم از خونه انجام می‌شه. هیچ کششی حس نمی‌کنم به اون بیرون. همه‌جا ناامنه. به کتاب‌فروشی‌ای که پنج سال گذشته مأمنم بوده حس غریبگی دارم. کافه‌ای که چای‌ها و پاستاهاش رو دوست دارم، غریبه‌ست. می‌دونی، این‌جاها جاهاییه که من لحظه‌های خوب و بدم رو گذروندم ولی انگار از وجود من خبر ندارند. انگار هیچ‌وقت اون‌جاها نبوده‌م و من رو نمی‌شناسند اگر برگردم و بگم سلام و این من رو می‌ترسونه. حس می‌کنم قوی نیستم برای این‌که از چهارراه قدم بزنم تا پایین. حس می‌کنم نمی‌تونم برم تا جلوی در. مسئله این نیست که نمی‌تونم. اگر لازم باشه، رفتنش ساده‌ست ولی انگار نمی‌خوام و واقعا نمی‌خوام برم خرید؛ هرچند که خیلی دلم چیپس پیاز و جعفری می‌خواد. پا شدن، لباس پوشیدن، برداشتن کیفم و چک کردن کارت و کیف پول، پوشیدن کتونی و رفتن از خونه، طبیعتی رو به هم می‌زنه که من توان شکستنش رو ندارم. اگه مام‌بزرگ بپرسه که حتما می‌پرسه کجا داری می‌ری؟ من نمی‌خوام و نمی‌تونم با کلمه‌ها حرف بزنم و جواب بدم. خیلی اذیتم می‌کنه. نمی‌تونم تحمل کنم وقتی رو که برگردم و بیام و فضای خونه بدونه که من بیرون بودم و جایی بودم کهم جبور نبودم. شاید برای این‌که نمی‌خوام کسی بفهمه چیزهای پنهانم رو. موزه‌ی هنرهای معاصر داره باز می‌شه بعد از این همه مدت و من اون‌جا نیستم. شاید برای اینه، که وقتی در رو ببندم و برم تا سر کوچه، تا سپه، تا امامزاده صالح، بعد که وقت برگشتن بشه، نمی‌خوام و نمی‌تونم برگردم. می‌خوام سوار اتوبوس‌های نیمه‌شب ولیعصر بشم و به مقصد دیگه‌ای برم. برم به خونه‌ی ساکت و تاریک، چراغش رو روشن کنم، بنشینم میون کتاب‌هام. صدای کسی نیاد، کسی اون بیرون نباشه و تا دوردست‌های اون. ولی هرجایی که دارم توی دنیا، مال وقتیه که از دانشگاه برمی‌گردم و از سرکار و من نمی‌خوام خونه‌ها و آدم‌هایی که دوست‌شون دارم بفهمند حالا چه‌قدر می‌خوام دور بشم. 

  • سه شنبه ۷ بهمن ۹۹
Designed By Erfan Powered by Bayan