7

دو هفته به جانش غر زدیم. دلیل آورد، حکمت گفت، به طناب پوسیده‌ی صلاح شما را بهتر می‌دانم دست یازید؛ ما که هیچ‌چیز نمی‌گفتیم اما آن روی من حرف شما رو زمین نمی‌ندازم خودش نگذاشت بی‌خیال نظرسنجی نصفه و نیمه‌مان شود. دانه‌دانه اسم‌هایمان را صدا زد و نظرمان را پرسید، غرهای آخرش را هم زد، برنامه‌ی بعد از این را گفت، گولمان را خورد و شروع کرد... صدایش گل انداخت. شوخی و لطافتش شکفت‌. من دوباره جان گرفتم. مثل صبح سه‌شنبه‌های کلاس زبان‌شناسی. کار کار هلیدی بود و زبان بود و علم. ما عاشقش بودیم. گول خوردیم. بعداً یک‌جا خرمان را می‌گیرند، ولی می‌ارزد. گور پدر بعداً.
  • سه شنبه ۶ آبان ۹۹
Designed By Erfan Powered by Bayan