برای خودت الگویی شکل داده‌ای که نتیجه‌ی هرراهی باید برای دیگری طرح‌کردن و یازخوردگرفتن باشد. پدر خودت را درمی‌آوری که خروجی بسازی از هر احساس و تجربه و آموخته و شنیده و می‌گردی کسی را پیدا کنی که لایق شنیدنش باشد و هیچ‌کس نیست، واقعا کسی را نداری و دارد داغونت می‎کند طفلکی. نمی‌خواهد فکر کنی که چرا و چه‌طور این‌طور شد، یک حدس‌هایی هست ولی درگیر آن نشو. به من گوش کن. تجربه‌ای بود و تمام شد. تو خیلی شجاع بودی. خیلی بزرگ بودی که از پسش برآمدی. می‌خواهم بگویم دوستت دارم. و بگویم نمی‌خواهد دیگر خودت را اذیت کنی. یک امشبه را بگذار با هم آرام بگیریم. هرچه پیش بیاید ما حل‌کردنش را خوب بلدیم. جای نگرانی نیست. جهان به آخر نرسیده، زندگی تمام نشده. این فقط یک الگو بود که جواب نداد و حالا کنارش می‌گذاریم و به زندگی با دید گسترده‌تری نگاه می‌کنیم. نگرانش نباش. این یک قالب بود که تو مناسب آن نبودی. می‌گذاریمش کنار. از آن می‌رویم. بگذار زندگی‌کردن برای خودت باشد. چه‌طور است که حالا این را امتحان کنی که با هرچیز پیش رویت قرار می‌گیرد چه‌طور زندگی کنی؟ کتاب‌ها را بردار، روند تجربه را شروع کن و هرچه می‌خواهی از آن بگیر، بعد ببین آن کجای جهان تو جا می‌گیرد. می‌خواهیم به یک سفر اکتشافی برویم. خوب است، ها؟ آماده‌ای؟ خیلی شجاع بوده‌ای، من به تو افتخار می‌کنم.

  • يكشنبه ۴ خرداد ۹۹
Designed By Erfan Powered by Bayan